سلام چقدر بحث شده روی این موضوع!!
من فرزند سوم یک خانواده سه خواهری بودم. که تا ده سالگی فرزند اخر بودم.
اما خواهر بزرگترم وقتی من دوم دبستان بودم بیماری سختی گرفت و یک ماه بیمارستان بود و بعد از اونم مادرم ایشون رو کمک میکرد و حواسش بهش بود. من خیلی از روزها و شب ها تنها بودم توی خونه. یادمه هشت سالم بود برای مادرم غذا میپختم و میفرستادم بیمارستان(غذای مفصل نه در حد تخم مرغ اپ پز و خیارشور)
بعد از اونم خواهر کوچکترم به دنیا اومد و کاملا بهم وابسته شد و تقریبا من نقش مادر خانواده بودم پس از مادرم. و مادرم فک کنم منو تا اول دبستان حموم برد یعنی تا 7 سالگی بعد از اونم ما تنها میرفتیم و ده سالم که بود خواهر کوچکترمم حموم میکردم، میشستم، عوض میکردم
همه میگفتن انقدر که خواهر کوچیکت به تو وابستس به مادرتون وابسته نیست.
ولی اون رو هم تا اونجایی که حافظه ام یاری میکنه تا هفت سالگی بیشتر حمام ندادیم و بعد از اون تمامی کارهامون به خودمون محول میشد.(البته به خواهر کوچکترم خیلی بیشتر رسیدگی کردیم توی امور دیگه مثل مدرسه و ...)ولی نظافت شخصی رو نه.
گاهی میشد یک هفته حمام نمیرفت و ماهم بهش نمیگفتیم تا خودشون بدونه حمام امر شخصی هست. ولی با رفتارامون بهش میفهموندیم که کثیف شده و باید بره حموم. بعد از یک مدت عادت کرد که یک روز در میان باید حمام بره.
بنظرمم سن مناسب برای رها کردن فرزند از کنترل برای انجام کارهای روزمره مثل مدرسه رفتن، غذا خوردن و ... همین سن و سال هستش. چون اگر بچه یاد نگیره که روی پای خودش بایسته بزرگتر هم که بشه متاسفانه نمیتونه. چون دیگه سن یادگیریشو از دست داده.